راز ها

ساخت وبلاگ

الان ساعت 5:01 است .

 

من ساعت 2:25 و 2:30 به ترتیب رومینا و مریمو رسوندم خونهاشون .

 

به افتخار دوستان رفتیم پارک جلوی مدرسه.

 

رومینا ، نسترن ، تارا ازتون متنفرم . حالا به دلایل فنی نمی گم چرا .

 

در فرآیند مهمی دریافتم همه ی زنای ملیکا زن منم هستن .
چون نگار بچه ی تمام زن های ملیکاس و نگار بچه ی منه.

 

در ضمن چون ریحون خواهر نگاره
همه ی مامانای ریحون زن منم هستن

 

من دایی بچه خودمم پس میشم داداش خودمم
پس می شم عموی بچم !

 

من با هلیا (مامانم)  زن و شوهریم پس من بابای خودمم
پس من بابابزرگ همه ی بچهام و پدر شوهر همهی زنام .

 

 
نگار زن ملیکاس پس من شوهر نگارم .
من بابای نگارم .
من پدر زن خودمم . اِم....
 

 

امروز 91/3/24 و آخرین روزه !
آخرین روزی که ما دومیم !
آخرین روزی که خیلی ها رو میبینیم !
 
آخرین روزی که از پوشیدن این مقنعهی آبی به خودمون می بالیم !
و آخرین روزی که ...
 

 

واین پایان است...
راز ها...
ما را در سایت راز ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دختری از دوردست secrets بازدید : 448 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1391 ساعت: 20:20

نظر سنجی

اگه سال دیگه آخرین سالی باشه که منو می بینید چی کارمیکنید؟